آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

مسافرکوچولو

آیدا از14 تا 15 ماهگی

سلام این ماه ماه تقلید کردن همه ی کارها ورفتارهائی بود که دیدم  همه ی حالت های مامان وبابا وداداشی رو تقلید میکنم هر کاری از فوت کردن غذا تا مسواک زدن ونماز خوندن وخمیازه کشیدن وعطسه وسرفه کردن وهر کاری ... مثلا مامانی بعد از قطره آهن دندونام رو پاک میکنه اونوقت بعد از قطره آ+د یا مولتی ویتامین خودم دندونام رو پاک میکنم!!! به بستن وباز کردن در بطری وظروف خیلی علاقه دارم وماه دادزدن های مامانی از بس میرم سراغ کارای خطرناک وبالا کشیدن از این ور اون ور  وقتی مامانی دادمیزنه من نه قهر میکنم نه گریه میرم میچسبم بهش واین قدر ناز میکنم تا یادش بره وبا  فراغ بال برم کارم رو تکرارکنم گوشی تلفن موبایل ک...
26 اسفند 1393

خونه تکونی

سلام سلام یعنی همگی خسته نباشین با خونه تکونی وکارای عید عید من همه ی این روزا رو خیلی خوشحال بودم آخه هی همه جا ریخت وپاش میشد ومنم حسابی سجور بجور می کردم لا به لای ریخت وپاشا والبته کمک هم کردم میگین نه!اسنادش موجوده... این عکس وقتیه که دارم اتاق داداشیم رو گرد گیری میکنم وقتی  قابلمه ها رو ریختم بیرون وتمیز می کنم وقتی دارم دیوارارو پاک میکنم اینجا کمد دیواری رو خالی کردم که تمیزکنم خسته شدم دارم استراحت می کنم خوب! وقتی کمد دیواری خالی شده ومن مثل پیشی ها یه کلاف نخ پیدا کردم وقتی دستمال میکشم وقتی مامانی یخچال رو خالی کرده تا بشوره ومنم دارم کمک میدم واما ...
22 اسفند 1393

عکس ومکث

سلام من اومدم با عکس روز 15 دی ماه دقیقا 5 روز بعد از اینکه اولبن قدم ها رو برداشتم رفتم آتلیه عمو فرشید ودوتا عکس گرفتم یاد بود اولین قدم هام ویکیش رو عمو فرشید یادبودولنتاین طراحی کرد ویکیش رو از اون جائی که من دونه برفم ودختر زمستون زمستونی طراحی کرداین هم عکس هام واینم یه عکس ولنتاینی پی نوشت:عمو فرشید عموی واقعنی من نیستن یکی از دوستای خوب بابائیم هستن که زحمت عکسای منو میکشن ومنم ازشون متشکرم ...
18 اسفند 1393

14ماهگی

سلام من آیدا کوچولو امروز 14 ماهه شدم وحالا که 14 ماهه شدم پا کردم تو کفش بزرگترا! خوب اینا کفش عیدعید داداشیمه منم دوست داشتم امتحانش کنم خوب   ...
7 اسفند 1393

آیدااز 13 تا 14 ماهگی

سلام واما این ماه توی این ماه هر روز نسبت به روز قبل راه رفتنم کامل تر شد وبالا وپائین رفتن از ارتفاعات رو با احتیاط بیشتری انجام میدم یه سرگرمی جالب درست کردم با صدای بلند میگم ماما ،بابا،یا دادا واونوقت مامانی وبابا ئی ودادا هم میگن جانم وجالبه که اونا هم با صدای بلند میگن!واین کارو ده ها بار تکرار میکنم به دامنه ی لغاتم دای دای یعنی دائی وسیب وگل وتدی اضافه شده ویه کلمه ی جالب عید عید این کلمه از اونجائی اومد که مامانی یه روز رفت بیرون وواسم یه لباس تو خونگی گرفت وقتی اومد گفت اینم از لباس تو خونگی عیدت منم یهو گفتم عید عید ودیگه هی تکرار کردم واسم اون لباس هم شد عید عید هر کاری که مامانی وبابائی میگن نکن رو بدتر انجام میدم ...
3 اسفند 1393
1